به پیری بدان پایه از فرزانگی رسیده بود که علامهی دهر میدانستندش و جواب هر سئوال از او طلب میکردند و همه میستاندند. لیک پرسشی بود که پاسخش هیچ ندانست و اجل فرارسید و باز هم ندانست و با همه حکمتی که داشت، در جهل، چشم از جهان فروبست.
…
«چون در خلا جلوس کردی و کسی بر درش دقالباب کرد، چه باید پاسخ گفت؟»